گذر زمان چیزیو حل نکنه منو حل میکنه!!

ساخت وبلاگ
طبق معمول تا آخرین دقیقه ای كه میتونستم بیرون باشم بیرون بودم و خوش گذروندم. خسته و كوفته برگشتم اتاق دیدم فقط لامپ كوچیكه روشنه و سعیده از بیمارستان برگشته و خوابه. فاطی هم طبق معمول پشت میز نشسته بود و داشت درس میخوند.یادم اومد به بحث عصرم با دوستم توو پارك كه داشت میگفت ماشین سازی ایران و كره باهم شروع شد و اتفاقا ایران چون پیكان رو داشت از كره جلوتر بود ولی الان چی؟و یادم اومد به جوابم كه گفتم اینو گفتی یاد خودمون افتادم! ما هم توو كنكور از خیلیا رتبه های بهتری كسب كردیم و وقتی وارد دانشگاه شدیم توو جایگاه بهتری قرار گرفتیم ولی الان چی؟یادم اومد به قبل ظهر كه با همین دوستم داشتم تلفنی صحبت میكردم و بهش گفتم یه كسلی خاصی توو وجودمه و حوصله ی هیچ كاریو ندارم حس میكنم زندگیم به یه ركود خاصی رسیده. من پوزیشن الانمو دوس ندارم و دیگه انگار تمایلی هم به تغییر این پزیشن ندارم (دراز كشیده بودم زیر پتو!طبق معمول!)یادم افتاد به صبح ساعت هفت كه گوشیم زنگ خورد و خاموشش كردم دوباره دوستم زنگ زد و قطعش كردم و تصمیمی كه دیشب گرفته بودم رو عملی كردم و خوابیدم نرفتم سر كلاس!یادم افتاد به دیشب كه جزوه رو ورق میزدم و با خودم میگفتم خب حالا كه چی؟ینی میخواد سوال بده كدوم نوبل شیمی گرفت كدوم نوبل پزشكی؟من از همه ی اولین جزوه های درس ها كه وایمیسن تاریخچه و مقدمه میگن متنفرم. پاشدم اومدم اتاق دراز كشیدم و قشنگ ۴ ساعت با گوشیم بازی كردم و ساعت سه شب خوابیدم و در جواب دوستم كه گفت صب زنگ میزنم بیدارت میكنم گفتم تو میتونی این كارو كنی ولی من بهت قول نمیدم بیام كلاس چون قصد دارم فردا صبح رو بخوابم!یادم به اولین كلاس اولین روز دانشگاهم افتاد كه یا سرم توو گوشی بود یا خواب بودم بدون اینكه یه دیقه ب گذر زمان چیزیو حل نکنه منو حل میکنه!!...
ما را در سایت گذر زمان چیزیو حل نکنه منو حل میکنه!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sevomindaheyezendegi2 بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 26 ارديبهشت 1401 ساعت: 2:40